خدایا
گیجم و سردرگم
انگار در موجی افتاده باشم که مرا با خود میبرد و من بی اراده ، گاهی دستو پا میزنم از ترس غرق شدن ...
من این کشتی را به تو میسپارم ... به تو که خدا و ناخدای منی
همینقدر بگویم ک اینکه نوشته هایم نصفه ماند نشانه ی خوبیست. نشانه ی اینکه حالم خوب بود. در کنارش هیجانی نیست اما آرامم. کم نعمتی نیست.
خدایا
شکرت.
نمیتوانم این حال خوب آرامش را توصیف کنم. یک روز باید قصه اش را بنویسم... ک یادم نرود. ک تک تک روزهای بودنش را فراموش نکنم..
هر چه خواستم پلهای پشت سر را خراب کنم حسی درونم نگذاشت
استخاره کردم گفتی بد است
و او دوباره بازگشت....
پیام داد ...
و در دل من این نوا امد که آن مع العسر یسری
اما ... دل من شکسته و دیگر بند نمیخورد
جوابی نمیدهم...
خدایا چقد زود شنیدی. و آزمایش کردی. چقد سخت بود امتحانت. فکرش را هم نمیکردم.
امتحاناتت سخت است خدا. من قبول شدم یا مردود؟
بعدها حکمت این دردها را خواهم فهمید.
چون من از توی خدا چیزهایی میدانم که...
دلم دارد میترکد خدا... کمک
و امشب شب دل کندن.
ب همین نزدیکی و کوچکی ست دنیا. دلم را شکستی دنیا.
ب خدایم گله آت را میکنم
خدایا
به اسم جلاله ات قسم
با من به نظر لطفت نگاه کن نه به عدلت
ب من بهتر از لیاقتم را عطا کن.
میگویند انتخاب است اما من به این چشم نگاهش نمیکنم. مثل همه ی انتخابهایی ک خودم میدانم هدیه تو بوده نه انتخاب من. من روسیاه از تو بهترین هدیه ات را میخواهم. همینجا نوشتم ک یادم نرود . من سیاه روی دست خالی ، هدیه ی سپید تو را میخواهم. میدانم ک میدهی. بخدا میدانم. دلم قرص است.
بگذار همه ی ابلهان دنیا بخندند ..
خدایا
ای رفیق شفیق من.
ای دوست لحظه های سخت و روزهای تنهایی. ای همراه روزهای دلگیر و ابری. مدت ها بود دلم برایت تنگ نشده بود. مدت ها بود اتفاقات برایم از تو مهمتر شده بود. مدت ها بود اسمت را به عشق نبرده بودم. هر چه بود عادت بود و تکلیف.
اما تو برگشتی. بعد یک سال سردی و دوری ، با امدن پاییز تو هم برگشتی. بیخود نیست ک میگویند پاییز فصل عاشقی ست. تو در همه ی عشق ها هستی.
یادم نمیرود. اینبار هم تو بودی که برگشتی ...
اما هر چه فکر میکنم نمیدانم چه شده ک برگشتی...
امروز روز تو بود. مثل همه ی روزهای عاشقی ک روز توست
از تو دور بودم. ارام بودمو سرد
بنام خدا
یک روز سخت
یک روز پر از طپش پر از اضطراب. از همان طپش ها و اضطرابهایی ک خودت میدانی. از انها ک تنم را میلرزاند.
میدانی چند وقت بود دستانم نلرزیده بود؟
یک درس خیلی مهم
تو هر شرایطی کاری ک میدونی درسته بکن
تنبلی نکن
و بادت باشه بهترین بودن همیشه دشمن رو زیاد می کنه همونطور ک دوست رو
پس دوست و دشمنت رو درست بشناس و با هر کسی دم ساز نشو
میبینی
چقدر راحت میشود همه چیز را فراموش کرد
حتی تو را ؟!
تویی که یک عالمه سالو ماهو روز ...
عاشقت بودم
از خودم میترسم
از اینکه روزی زندگی بدون تو را پذیرفته باشم
هیهات!
یکی را بهمان معرفی کردند که خیلی خوب بود. یکی که همه جوره می شد دوستش داشت. یکی که همیشه میشد بهش تکیه کرد . یکی که می شد همیشه ازش خواست . یکی که می شد " عاشقش " شد
بعد گفتند این کار را بکنی ازش دور میشیوی. این کار را بکنی دوستت ندارد. این کار را بکنی ...
با چی بهتر ازین میشد ادمها را رام کرد؟
با چی بهتر از عشق؟!
همیشه ماه رمضانرا دوس داشتم .. وقتی میامد پر از شور و شوق میشدم
اما امسال سخت می گذرد. روز شماری می کنم تا تمام شود. همه ی برنامه هایم بهم ریخته. شده ام یک ادم بی مصرف که قبل و بعد افظار عین جنازه است
دلم خالی شده. دلم از یاد تو خالی شده . نماز و روزه و قران خواندنم مثل یک مشق زورکی و سخت شده . یک مشق که ملزمم به انجامش . یک مشق که تنها لذتش به رفع تکلیفش شده .به اینکه تمام شد . انجامش دادم
حالی که ازش متنفرم. روزهایی که ازشان متنفرم. خودم را با این حالو روز اصلن دوست ندارم ...
شنیده بودم یه بنده خدایی بعد از چند مدت فکر و مطالعه وقتی جواب سوالش رو گرفت نصف شب از حجره ش زد بیرون و داد زد:
أَیْنَ المُلُوک
وَ أَبْناءُ المُلُوک
مِنْ هذِهِ اللَّذَّهِ
من این حس رو بارها تجربه کردم و این روزها که تو قوتی
دادی و تونستم بیشتر از نصف شبانه روزم رو وقف مطالعه کنم دوباره و صد باره وجودم
غرق لذت و شادابی شده
شکر
و یه استغفار طولانی ته دلی ، به خاطر همه ی لحظه های
غفلت و دوریم
چطور می شود ادم به جایی برسد که به عدالتت یقین داشته باشد ، به نگاهت یقین داشته باشد ، اما به وجودت نه !
هیهات ...
فهمیدم که کمال بالقوه ی هر ادمی ، به اندازه ی حرف های خوبیه که میزنه . قد اون چیزهایی که می فهمه . و کمال بالفعلش ، اون اندازه ای که عمل می کنه .
و وظیفه ی هر ادمی اینه که این فاصله ی بین " قوه " و " عمل " رو کم کنه . مهم نیست بین حرف من و حرف یکی دیگه چقدر فاصله هست . مهم نیست بین عمل من یا یکی دیگر چقدر تفاوت هست . مهم اون جابجایی از قوه به عمله . مهم کم کردن اون " فاصله " س
و اینجوریاس که هر چی بیشتر بفهمی و کمتر عمل کنی ...
همه چیز هم که دروغ باشد ...
این مرد
و خانواده اش را
نمی توانم نادیده بگیرم !